توقیف اتومبیل مزاحمین نوامیس (+عکس)
هنر نمایی های شگفت انگیز با گچ بر روی دیوار+تصاویر!
رستورانی زیبا در آبهای اقیانوس+تصاویر
پلی عجیب با شیبی باور نکردنی!+عکس
تصاویر جالب و دیدنی از سفر به ماه
نوه کوچولوی رهبر انقلاب در نماز عید فطر+عکس
سلفی هنرمندان؛ احسان علیخانی با احسان خواجه امیری
عکسهای خفن نرگس محمدی در سال 94
میدان تجریش 114 سال پیش+عکس
مردهای جذاب سال2015+تصاویر
غیرعادی ترین نقاط توریستی جهان+ تصاویر
خودرویی اعجاب انگیز از بنز+تصاویر
بازدید از نمایشگاهی که جعل شد!
بزرگترین هتل جهان در جوار مسجدالحرام
تصاویر هنری را از درون لباس زنان ببینید
ترکیب عکس
شبنم قلی خانی کنار دریا+عکس
نبرد مارمولکهای بزرگ+تصویر
تصاویری از گلهای عجیب و غریب و زیبا
تصاویری از دره های عمیق و شگفت انگیز جهان
طراحی های زیبا برای درب ورودی ساختمان
دیدار آنجلینا جولی با اردوغان+تصویر
تمرین تیم ملی والیبال ایران و آمریکا
عکس زیبای كامبيز ديزباز در كنار دختر نازش!
این زن ها، مردانشان را خل می کنند!
پرندهای عجیب و منحصربفرد در آلمان (+عکس)
۱۰ حیوان باهوش دنیا را بشناسید!
قبل از تمرین چه بخوریم؟
بخش مسکن از چه زمان وارد رونق میشود؟
بیپولی سریال معمای شاه را تعطیل کرد
شهاب حسینی از جشنواره فجر استعفا داد
پیامک های عاشقانه جدید (دی ماه 94)
تصادف رانندگی باعث نصف شدن MVM شد! (+عکس)
علت ها و راهکارهای بی میلی جنسی
دانستنی های جالب و خواندنی
مغز انسان هم هک می شود!
پژوی کلاسیک قدیمی در ایران (+عکس)
توقیف اتومبیل مزاحمین نوامیس (+عکس)
خواب راحت و دیدنی این مرد تنها روی یک طناب! + عکس
یک میوه عالی + خواص درمانی میوه خرمالو
عکس زیبای دختر کوچولوی علی کریمی + عکس
معرفی بهترین ریمل ها از نظر مصرف کنندگان
عطرهای دهۀ 90 میلادی هنوز زنده اند
مهراوه شریفی نیا تماشاچی ویژه بازی بارسلونا و سویا+ عکس
وزیر بهداشت در صف پلکان+عکس
دانشمند سه گوش استرالیایی!+ تصاویر
دستخط رهبر انقلاب در مورد تدفین شهدای غواص
کارت عروسی و گوسفندان بخت برگشته!
بچه سرتق و پرشروشور مدرسه پاسداران حالا برای خودش كسی شده. همان كه همكلاسیها تا توی تلویزیون میبینندش یادشان میآید حیاط را روی سرش میگذاشت.او احسان علیخانی است. بیست و چند ساله كه بود، با تكگوییهای طولانی و سبك اجرایش گل كرد، اما لج خیلیها را هم درمیآورد. آنها كه حوصله بحر طویل یك «بچه زاغول» را نداشتند. آن روزها اما گذشت. 24،23 و 25 تا برسد به 30.
این عجیبترین سال زندگی اوست. سالی كه با جنجال آغاز شده، سالی كه برنامهاش را به اسم دیگری كردند تا یكی، دو ماهی ناخن بجود. سالی كه فكر میكرد نكوست اما آخرش از بهارش پیدا بود...خب، این اولین مصاحبه احسان علیخانی در سال 91 است. او در همه روزها و ماههای بعد از برنامه عید نوروزش و ماجراهای مربوط به ماه عسل، قفل به لب زده. نخواسته حرفی بزند تا چیزی ترك بردارد. حالا هم حتی، جز در كنایه چیزی نمیگوید. البته گفتنی زیاد است، اما نه درباره آن شب كذا، اجرای دونفره و آن برنامه كه دیگری اجرایش كرد. بهانه ما حتی مهمتر بود. 30سالگی، سن ویژه مردها. زمانی كه به قول علیخانی دست آدم را میگیرند و از پل جوانی عبور میدهند. حتی اگر یك نوجوان ابدی باشی. یكی مثل احسان علیخانی. متولد آبان 61. 30سالگی مبارك!
یك روز از خواب بیدار میشوی و میبینی 30ساله شدهای؛ 30سالگی و 40سالگی سنی است كه برای آقایان خیلی مهم است و شاید بهخصوص برای تو كه زمینه كاری شناختهشدهای داری و مردم میشناسندت. با همه این تفاسیر ورود به دهه چهارم زندگی برای تو چه حسی همراه داشت؟
برای من اینطور نبود كه از خواب بیدار شوم و حس كنم 30ساله شدهام. برعكس. دوستان در این چند وقت مدام در گوشم مینواختندكه داری پیر میشی! بعد هم جشن تولد و اینجور چیزها بود. پس نگذاشتند درست 30ساله بشوم!
خب، 30 سالگی یك عدد است، یا یك حس غلیظ و عمیق؟
حتما شنیدهاید كه دوران گذار 30سالگی برای خیلیها تبدیل به بحران میشود و این تجربه خطرناكی است. این بحران برای من از لحظهای اتفاق افتاد كه دوستان من یك كیك كوچك جلوی من گذاشتند. وقتی عدد روی كیك را دیدم با توجه به اینكه 10 سال بود دهگان آن 2 بود وقتی عدد 3 را دیدم احساس كردم شمعی را فوت میكنم كه فرق دارد با قبلیها. 2 تمام شده بود و 3 رسیده بود. حالم بد شد. پیشنهادم این است كه اگر خواستید برای كسی شمع روشن كنید به تعداد سالهای عمر برایش شمع بگذارید و شمع عدد نگذارید. نه اینكه بگویم این شمع مهم است ... اگر در 10سالگی با یك فوت شمع را خاموش كنی در 20 سالگی با دو فوت و در 30 سالگی شاید سه فوت. همین ماجرا كمك میكند كه تو یك نگاه به گذشتهات بیندازی. در واقع با یك نگاه میتوانی بفهمی كجای دنیا ایستادهای. به نظر من این اتفاق خیلی قشنگتر از این است كه عدد شمعت را فوت كنی. برای من این حس در لحظه فوت كردن شمع پیش آمد...
به نظرم یكی از اتفاقاتی كه از 30 به بعد در زندگیات میافتد این است كه كمكم باید با خودت مشورت كنی تا با دیگران، یعنی باید با درون خودت وارد شور بشوی. به نظرم از روزی كه پرستار در اتاق عمل اولین كتك را به ما میزند و ما گریه میكنیم تا روزی كه قرار است بمیریم. اگر آدم خوبی بوده باشیم و چند نفر برایمان اشك بریزند یكسری مراحل را میگذرانیم. اولش بچه هستی و به اطرافیان و محیطت فقط اعتماد میكنی، بعد میخواهی مستقل شوی بعد جلو میروی و باید دنیا را بشناسی. فكر میكنم 30 سالگی یك نقطه آغاز فوقالعاده خوب است برای اینكه كمكم خودت را بشناسی. حداقل شروع كنی با درونت خلوت كردن را. اگر یک دهه قبل باید با همه دنیا مشورت می کردی حالا باید كمی خودت را تحویل بگیری و این اتفاق مهمی است. به نظرم كسانی كه حالشان بد میشود، كسانیاند كه هیچ شناختی از خودشان ندارند. هنوز هم آدم سرگشته، آشفته و پریشان حالی هستند كه از این شاخه به آن شاخه میپرند و اصیل نشدهاند.
لابهلای صحبتهایت از لفظ بحران استفاده كردی چرا از این لفظ استفاده میكنی.
از لحظهای كه دهگان 30 را روی كیك دیدم حالم بد شد، به همه دهه 20 تا 30 زندگیام فكر كردم، بچهتركه بودیم همه فكر میكردیم 30سالهها آدمهای بزرگی هستند میگفتیم طرف 30 سالش است. من الان 30سالهام ولی هنوز احسان علیخانی كودك و در نهایت نوجوان هستم. فقط قد كشیدهام، دست و پایم بلندتر شده است و بیشتر میشناسندم این یك موضوع به شدت «صفر» و «یك» است. صفر آن بحران و افسردگی است و یك آن شناخت درست. تو یا میتوانی این حس را تبدیل كنی به یك بحران و معضل در زندگیات و بیمار شوی یا بگویی نه من در یك دوره گذار هستم و باید از این دوره گذار عبور كنم.
من هنوز وسط این دو مرحله تلوتلو میخورم و باید با آن كنار بیایم و این ماجرا به خود من برمیگردد و كسی هم نمیتواند به من كمك كند. بعضی وقتها بحران 30سالگی تا 32 سالگی طول میكشد تا بتوانی خودت را پیدا كنی. من هم در این دوره هستم و هنوز دنبال سرزمینم میگردم كه به نظرم نكته به شدت مهمی است.
در 30 سالگی اولین حسی كه دچارش میشوی این است كه به اجبار دارند از دوران جوانی بیرونت میكنند و میگویند برو بیرون! بعد وارد دوران بزرگسالی میشوی. انگار كه باید با خیلی از آرزوهایت خداحافظی كنی. تصور میكنی باید با خیلی از استعدادهایی كه دیر كشفشان كردهای خداحافظی كنی. برای خیلیها ممكن است پشیمانی پیش آید. برای من هم اینطور بود. در آن لحظه بلافاصله فلشبك میزنی به كل دهه سوم زندگیات و مرور میكنی از 20 تا 30 سالگیات را. ممكن است احساس پشیمانی از خیلی از اتفاقات زندگیات را داشته باشی. تصمیمگیریهای غلطی كه در زندگیات كردی. نكته دیگر حفظ استقلال است چون دههای است كه تو در آن میجنگی برای اینكه مستقل بشوی. خیلی صادقانه میگویم هنوز نتوانستهام با این سن كنار بیایم اما اصلا حاضر نیستم به سمتی بچرخم كه تبدیل شود به بحران. من دوست دارم از این مرحله عبور كنم.
یك اتفاق بزرگ در شروع 30 سالگیات برایت میافتد و سؤالهای بزرگی كه هنوز نتوانستهای به آنها جواب دهی و همیشه از آنها ساده عبور كردی، جدیتر میشود. منظورم سؤالات كلیدی مثل آفرینش كائنات و خلقت است، راجع به اینكه من چه كسی هستم، برای چه آمدهام و دارم چه كار میكنم و از این به بعد میخواهم چه كار كنم. بعضی اتفاقات برایت سطحی میشود. یكسری اتفاقات بزرگ كه همیشه كمرنگ بوده و روی آن سرپوش گذاشتهای برایت جدیتر میشود. چون سرعت 20 تا 30 خیلی زیاد است چون تو بازیگوشی، دائم در حال دویدنی. یك دهه خیلی عجیب است و قطعا تو در 30 سالگی به خیلی از تصمیمات خود شك میكنی و متوجه میشوی كه اشتباه كردهای اما راهی برای برگشت نداری. پس چه كار كنم؟ دهه 30 تا 40 را هم خراب كنم؟ نه! قطعا باید به این دهه رسید تا در آن بالغ شد. تعریف من از یك آدم بالغ كسی است كه در مرحله زندگی سنی خودش درست و شبیه آن زندگی كند. من اصلا پیرمردی كه در 80سالگی بدمینتون بازی میكند را دوست ندارم. به نظرم پیرمرد باید پیرمردی كند، و جوان جوانی. من آدمی هستم كه احساس میكنم نوجوان ابدی هستم ولی به نظرم باید بفهمی و بالغ شوی. بلوغ فقط آن نیست كه ریش و سبیل دربیاوری. بلوغ یعنی اینكه بفهمی در چه مرحله از زندگیات زندگی میكنی و چه تكلیفی داری.
این بالا رفتن سن تو را نمیترساند؟
ما همیشه فرار میكنیم از اینكه خودمان را آغشته به مرگ كنیم بچهتر كه هستیم فكر میكنیم 30 سالگی پیر است 30ساله كه میشویم میگوییم 30 ساله كه جوان است. 50ساله كه میشویم، وقتی یك 50ساله سكته كند و بمیرد، میگوییم. 50ساله بود، سنی نداشت برای اینكه ما خودمان را آغشته به مرگ نمیكنیم. من فكر میكنم 30سالگی با تو حرف میزند. اینكه تو داری به ظهر زندگیات نزدیك میشوی و اینكه باید به این شناخت برسی و اینكه من خودم را آماده میكنم تا از زندگی بیرون بروم.
همه ما گیم بازی كردهایم، تو در پلیاستیشن پای بازیای مینشینی كه 10 مرحله دارد. باید تكلیف مرحله اولت را درست انجام بدهی، بعد وارد مرحله دوم شوی و همینطور جلو بروی تا به مرحله آخر برسی. من میگویم اگر زندگیمان را شبیه این كنیم كه مرحله آخر مرگ باشد هر روز در هر جا و هر موقع عمر نباید شبیه آدمهایی باشم كه در مرحله یك و دو و سه چندبار گیماور میشوند. من نگران این قضیه هستم. نمیخواهم در 30 سالگیام گیماور شوم یعنی نفهمم تكلیف دهه 30 سالگی من كه آغاز شده است چیست و مرتب در این مرحله در جا بزنم.
اولین كسی كه هر سال تولدت را تبریك میگوید چه كسی است؟
مادر من در ساعاتی كه به دنیا آمدهام به من تبریك میگوید 5 صبح 15 آبان.
خاطرهای از تولدهای گذشتهات كه در ذهنت مانده را برایمان بگو.
مادرم به من میگوید تو به دنیا آمدی سبیل داشتی. برادر بزرگم میگوید اولین بار كه تو را بغل كردم احساس كردم 15 سالت است. (میخندد) نمیدانم چند سالم بود اما خیلی زود سبیلم در آمد. فكر كنم 16-15 ساله بودم خیلی سمبولیك منتظر بودم روز تولدم سبیلم را بزنم. مادرم برایم یك جشن كوچك برگزار كرد. دوستان و اقوام به خانه آمدند. خیلی صحنه سختی بود كه تو با سبیل زده بیایی پشت كیك تولدت بنشینی. خودم خودم را نمیشناختم؛ قیافه ام برای دوستانم عجیب بود.
وارد شدن به دهه سوم زندگیات، به این معنی است كه باید یكسری كارها را كنار بگذاری و وارد یك مرحله جدیدتر شوی. مثل تشكیل دادن خانواده. عاقبتاندیش بودن یا از آن جوانی كردنها فاصله گرفتن؟
اولین اتفاقی كه برایت میافتد این است كه متوجه میشوی باید خداحافظی كنی. با خودت میگویی همه چیز تمام شد، اما واقعا اینطور نیست. تو میتوانی پتانسیلهای جدید داشته باشی. به نظرم وارد مرحلهای از زندگی شدهای كه باید اصیل شوی، این از همه چیز مهمتر است. من احسان علیخانی تصمیم میگیرم از این به بعد آنقدر خودم را بشناسم كه بتوانم با خودم مشورت كنم. من قطعا در 25 سالگی مشاور خوبی برای خودم نبودم. باید در 30 به جایی برسم كه بتوانم بیشتر با درونم حرف بزنم. در 20 تا 30 سالگی من و تو از محیط خیلی الهام میگیریم یعنی محیط كاملا روی ما غالب است. اما از 30 به بعد من میتوانم روی محیط تاثیر بگذارم. از 20 تا 30 تو آشفتهای، عصیانگری و از این شاخه به آن شاخه میپری. دنیا را چهارچشمی میپایی برای چه؟ برای اینكه محیطتت را بشناسی. خوب حالا كه محیط را دیدم و سردی و گرمی آن را هم چشیدم، پستی و بلندی آن را هم دیدم. از 30 به بعد اگر خودم را نشناسم این محیط به چه درد من میخورد. من دنبال این هستم كه حالم طوری شود كه بتوانم با خودم مشورت كنم.
تو برای اینكه برنامه برای مردم اجرا كنی باید عمیق باشی، باید با شناخت و مطالعه باشی و صادقانه روایت كنی. بهشدت علاقهمندم كه برداشت برای مخاطبم آزاد باشد. یكی مثل پرویز پرستویی از صنف هنری برنامهات را ببیند و بپسندد كسی هم از همان صنف تو را نپسندد و هیچ اشكالی ندارد. بیخود میكند كسی ادعا كند همه در این عالم من را دوست دارند. این حرف غلط است. به خصوص اگر قالب كارت كمی باشد، اگر حوزه تخصصی باشد این حرف را قبول دارم. دیگران حق دارند هرچه میخواهند راجع به من بگویند اما من اصلا دوست ندارم شبیه كسی شوم كه آنها میخواهند. من دوست دارم در كمپین مخاطبانم از سطحیترین آدمها وجود داشته باشد تا عالمترین آنها.
چطور در این مسیر شغلی افتادی. آیا رؤیای دیگری داشتی كه به آن نرسیده باشی؟
شاید رؤیایم مثل آرزوی بقیه نوجوانها نبوده اما همیشه فكر میكردم كه دوست دارم از خودم در دنیا چیزی باقی بگذارم. نمیگویم تا به حال این كار را كردهام نه اصلا. هنوز به این شناخت نرسیدهام. اما دوست دارم از خودم اثری یا اتفاقی یا شناختی روایتی به جا بگذارم. من از بچگی آغشتگی به مرگ را خوب تماشا میكردم. من هم مثل بقیه آدمها بین عدد یك و 365 یعنی طی یكسال بین یكی از همین روزها خواهم مرد. چه 10 سالگی، چه 30 سالگی و چه 80 سالگی. بین این عددها هیچ فرصتی وجود ندارد كما اینكه در یك روز بچه یكساله میمیرد، یك پیرمرد 80 ساله هم در همان تاریخ میمیرد.
پس باید بیخیال نازیدن به سن شد. من دوست دارم این آمادگی را پیدا كنم كه هر لحظه خواستم از زندگی خارج شوم یعنی اگر فرصتی باقی بود بتوانم از خودم رویدادی، اتفاقی، جریانی و اثری باقی بگذارم. نمیگویم به مانایی و فاخری بزرگان اما حداقل میخواهم تاریخ مصرف خودم را بعد از مرگم زیاد كنم. همه ما یك تاریخ مصرف داریم. مرگ، تشییع جنازه، ناراحتی، اشك تعدادی اگر باشند، چهلم، سالگرد و تمام. من دوست دارم مردهام هم تاریخ مصرف نداشته باشد. این حرف خیلی بزرگی است و اصلا ادعایی هم ندارم... اما دوست دارم این اتفاق برایم بیفتد.
من بعد از برنامه عید نوروز سیما در هیچ جا حرفی نزدم و كوچكترین مصاحبهای حتی خیلی كوتاه نكردم، علت این بود كه من به این رودخانه اعتقاد داشتم. اینكه من قسمتی از این مسیر هستم، هر از گاهی ممكن است ناامید شده باشم اما این حس ناامیدی گذراست من فهمیدهام متعلق به این عرصه و مدیوم هستم و سنگ كف این رودخانه. بنابراین ماندم تا شرایط عادی بشود.
از مشاهیر متولد آبان چه كسانی را میشناسی؟
ما در آبانماه كورش، گاندی و پیكاسو را داریم، نیما یوشیج و فاطمه معتمدآریا و آیدین آغداشلو هم متولد آبان هستند.
احسان علیخانی خصوصیات آبانی ها را دارد یا نه؟
هیجان و بلندپروازی:خاصیت اصلی یك آبانی هیجان و بلندپروازی است. آدمهای صفر و یك هستند. یا رفیقاند یا دشمن. البته من خیلی سعی كردم كه دشمن نباشم.
جسور:خیلی جسور هستم
تجملاتی: خیلی خودم را با شرایط تطبیق میدهم. روی گلیم هم میتوانم بخوابم، روی مبل اشرافی هم.
از شكست متنفر هستند: به نظر من آدم بازنده كسی است كه از شكست متنفر نباشد. وقتی میتوانیم برنده باشیم چرا باید ببازیم.
عاشق عقاید شخصیات هستی: عاشق نقد عقاید قلبیام هستم. به شرطی كه به یك سواد و عمق برسم كه بتوانم عقاید محكم شخصیام را نقد كنم و بگویم اشتباه كردهام. در كل اشتباهاتم را میپذیرم.
با اعتمادبهنفس: این خصیصه یكی از شاخصههای آدمهای آبانی است.
مهربان ولی سختگیر: دقیقا
شوخی میکند: خیلی زیاد. دست خودم نیست؛ در خونم است. برای مثال یک بار دوست صمیمی من حامد میرفتاحی كه كارگردان برنامههای من هم است كیسه صفرایش را عمل كرده بود. وقتی بههوش آمد در حالت خواب و بیداری بود. یك مرتبه به شكمش زدم. یك صحنهای ایجاد شد وحشتناك چند دقیقه از درد نفسش بند آمد.
روحیه ورزشكاری ولی خستگیناپذیر: روحیه ورزشكاری دارم اما زود خسته میشوم.
ناامید نمیشود: ناامید میشوم اما این ناامیدی خیلی طولانی نیست.
اهل انتقام زبانتیز: زبان تیز دارم اما اهل انتقام نیستم.
رویارویی با مشكلات: بله صد درصد
زنها در كارم دخالت نكنند: بله
دهن لق: به هیچ وجه
از دوران بچگیات بگو
بیاندازه درسخوان بودم و بیاندازه شیطان. تنها دلیلی كه از مدرسه اخراج نمیشدم درس خوبم بود. مدیر مدرسه به مادرم میگفت این بچه چون شاگرد اول است نمیتوانیم از مدرسه بیرونش كنیم. دوران دانشگاه هم همینطور بود من رتبه سهرقمی كنكور بودم. دانشگاه تهران درس خواندم. آن هم در نسل پرترافیك دهه شصتیها كه میلیونی در كنكور شركت میكردند اما پذیرش دانشگاه محدود بود.
رشته مدیریتی كه در دانشگاه خواندی هیچ وقت برای تو كارساز بود؟
بیشتر از اینكه بگویم رشته مدیریت به درد من خورد اتمسفر دانشگاه تهران برای من مفید بود. استادهایم، همكلاسیهایم، نفس كشیدن در دانشگاه تهران، انجمنهای مختلف دانشگاه، كتابخانه، جسارت ما، همه چیز عالی بود. یكی از دلایل جسور بودن من در اجرا برمیگردد به این قضیه كه من در دانشگاه تهران درس خواندم چون نسل بچههای دانشگاه تهران جسور بودند.
یادم میآید در یك كلاس بسیار مهم از استاد سؤالی پرسیدم نتوانست جواب من را بدهد. شروع كرد سفسطه كردن و به من توهین كرد. من كلاس را ترك كردم و گفتم حتی اگرنمره صفر هم بدهی دیگر حاضر نیستم سر كلاست حاضر شوم چون بیادبی كردی. كلاس را كه ترك كردم همه كلاس پشت سر من خارج شدند.استاد میخواست من را فریب دهد. اطلاعات عمیق نداشت آنقدر از او سؤال كردم كه كلافه شد. گفت شعور من با شعور تو متفاوت است و نقطه مشتركی نداریم. الان كجا چنین جسارتی وجود دارد؟
حلقه دوستانت چه كسانی هستند؟
هنوز با دوستان دانشگاهم در ارتباطم. اما حالا غلظت دوستیام با رفقای هنریام بیشتر از دوستان قدیمیام است. برخلاف تصوری كه همه از من دارند من خیلی سخت با آدمها ارتباط برقرار میكنم. خیلی هم از دست دادن این دوستان برایم سخت است. باید دلیلهای بزرگی برای به هم زدن رفاقتم وجود داشته باشد، تعداد محدودی رفیق دارم. رفیق یعنی كسی كه یكجایی از منفعتش به خاطر تو بگذرد.
خود تو هم اینطور هستی كه از منفعتت برای كسی بگذری؟
برای رفیقهایم بله. رفیق یعنی قلبت برای كسی بتپد.
این انتقاد به من شده كه در اجراهایم گاهی تندتر از حد معمول میشوم. من همیشه این اعتقاد را داشتهام كه مرز باریكی بین جسارت و وقاحت است. همه از آدم جسور خوششان میآید اما فرد وقیح را كسی دوست ندارد. برگ برنده جسارت، صراحت است. البته بعضی چیزها است ژنتیك است و ممكن است دست خود آدم نباشد اما در نهایت باید مراقب باشی. نكته مهم این است كه مردم بین مجری خنثی و مجری جسور گزینه دوم را انتخاب میكنند. من هیچ وقت سنگر جسارت را ترك نمیكنم ولی حالا كه سنم بالاتر رفته حتما با عقلانیت بیشتری كار اجرا را دنبال خواهم كرد.
تو كجا میتوانی اثرگذار باشی؟ یا باید بروی عالم سیاست یا هنر. من چون سیاست را نمیفهمم همیشه از آن دور بودهام. پس وارد دایره هنری شدم كه كلی گرایش و شاخه دارد. وارد این حرفه شدم چون دوستش داشتم و میفهمیدم میتوانم برای آن انرژی مصرف كنم. البته به هیچ وجه نمیگویم به ایدهآلم رسیدهام. شغلم من را آرام كرده است اما آیا میتوانم بگویم حالم خوب است؟ نه!
یعنی مسیر شغلیای كه انتخاب كردهای تو را راضی نكرده؟
مسیرم، مسیر درستی است. اما شاید قدم زدنم در این مسیر ناقص بوده است و عیب داشته است.
اتفاق جا مانده 20 تا 30 سالگی تو چه بوده؟
دوست داشتم كارگردانی كنم، فیلم سینمایی بسازم. دوست داشتم قصه بنویسم و یك مجله داشته باشم.
اما چیزی كه از درون اذیتم میكند این است كه من جواب خیلی از سؤالات بزرگم را از هستی و كائنات در مقطع 20 تا 30 سالگی نگرفتم و تعدادی از این سؤالات هنوز برای من باقی است كه باید تكلیف آن را در 30 به بعد زندگیام معلوم كنم. اعتقاد دارم كه تو از سن 40 به بعد میتوانی از خودت امضا و اثر بگذاری كه ماندگار شوی. من در سن 20 تا 30 سالگیام برنامه تلویزیونی زیاد داشتم امروز میتوانم بگویم قطع به یقین عقل من مثل خیلیهای دیگر با كمبودها و نقصانهایی عجین شده بود و نمیتوانم پای هر آنچه ساختهام بایستم.
خود من منتقد جدی خیلی از كارهایی هستم كه تا الان انجام دادهام. اما خب چه كار باید بكنم؟ باید سره را از ناسره تمیز بدهم. 30سالگی را شروع كنم. 30 سالگی یك نقطه سر خط در زندگی من است. باید اثری را كه در 30 سالگی میسازم با كار 24 سالگیام فرق داشته باشد. من به بعضی از بحثهای 24 سالگیام میخندم. میگویم این چه حرفی است که من گفتهام؟!
كاری بوده كه دوست داشته باشی آن را دنبال كنی اما نتوانستهای؟
یكی از بزرگترین مشكلاتی كه در 30 سالگی پیدا خواهی كرد این است كه احساس میكنی چقدر استعداد داشتهام كه حواسم به آن نبوده است و كمك نكردهام كه آنها پرورش پیدا كنند و دیگر فرصت ندارم. یكی از بزرگترین آنها موسیقی است. اتفاقی كه هر روز به آن فكر كردم و هیچ وقت برای آن نسخهای تجویز نكردم. بازیگوشی كردم.
در شغل خودت چطور؟ تو مجری برنامهای بودی كه میتوانستی راحت حرفهایت را بزنی اما این فرصت از تو دریغ شد.
به نظرم فارغ از همه هنرها كه من و تو میتوانیم آن را تعریف كنیم یك هنری وجود دارد و آن هم درست كار كردن در شرایطی است كه تبیین شده، درست كار كردن در شرایطی كه تصمیمگیری و نقطهگذاری آن دست تو نیست. من دو راه دارم؛ یا در آن شرایط باشم یا كارم را درست انجام بدهم. به نظرم اینكه تو در آن شرایط بتوانی خوب باشی، هنر است. نمیخواهم از خودم تعریف كنم ولی این كار یعنی ارزش كار تو بیشتر از دیگرانی است كه بدون چارچوب و محدودیت كار كردهاند. چون تو از هوش و انرژی بیشتری استفاده كردی، بیشتر حرص خوردی و بیشتر برای آن وقت گذاشتی.
تو گفتی دوست داشتی ماندگار شوی چرا شغل مجریگری را برای ماندگار شدن انتخاب كردی؟
فهمیدم اتفاقی به اسم رسانه، در تلویزیون میتواند در زندگی مردم تاثیر بگذارد و جریان بسازد. راستش از دوران بچگیام در محل و خانواده جریانسازی میكردم. من این فاكتور را دوست داشتم. تو میتوانی فوتبالیست شوی اما جریانساز نمیتوانی باشی. پس عالم هنر برای تو باقی میماند. من رسانه و تئاتر را دوست داشتم. تو میتوانی كاری را بسازی كه میدانی در زندگی مردم موثر است. یكی از بهترین انرژیهایی كه در زندگی میگیرم و هر طور زخمی كه در دلم است و هر طور بیمحبتی كه به من شده است را فراموش میكنم این است كه كسی را میبینم كه به من میگوید 10 سال قبل یك برنامه از تو دیدم و تو باعث شدی فلان اتفاق برایم بیفتد.
فكر میكنی احسان علیخانی در سن 40 سالگی در چه جایگاهی است و فضای ذهنیات از آن دوران چیست؟ فكر میكنی چقدر آرامتر خواهی شد و چقدر چاله چولههای ذهنت را پاسخ خواهی داد؟
راجع به آرامتر بودنم هیچ ضمانتی ندارم. چون ذاتا كاراكتر آرامی ندارم. با اینكه مخالف این ماجرا هستم اما احساس میكنم من جزو آن نوجوانهای ابدی هستم كه شاید بالغ شدنم كمی غیرعادی باشد. یعنی به تكلیف دوران سنیام عمل نمیكنم. من امروز كه با تو صحبت میكنم دل آشوبه 30سالگی دارم ولی نمیخواهم برای خودم بحران بسازم و میگویم گذار 30 سالگی از ترس 40سالگیام است. من از 10 سال قبل از 40 سالگی میترسیدم چون فكر میكنم در 40 سالگی باید به ته شناختت از دنیا برسی، ته شناختت از هستی و آفرینش، از كائنات و خلقتت از همه چیز. فكر میكنم یك آدم 40 ساله اگر حرف بزند دیگر نمیتواند چرت و پرت بگوید و حرف واهی بزند.
به نظرت این سطح از موفقیتی كه الان داری كیفیت دارد یا نه كف روی آب است؟ یعنی شهرت تو به خاطر مخاطبان جوان و كسانی كه از چهره تو خوششان میآید است یا واقعا كارت عمق داشته؟
وقتی در 25 سالگی برنامه اجرا میكنی لحظهای برایت مهم است كه دو هزار نفر برایت دست میزنند. در 30 به بعد این برایت مهم میشود كه چه كسی برایت دست میزند. یعنی ترجیحت این میشود كه اگر 10 نفر در 25 سالگی تشویقت میكنند در 30سالگی از بین این 10 نفر آن دو نفر كه خودت میخواهی برایت دست میزنند یا نه. یعنی كمیت را كنار میگذاری و كیفیت برایت مهم خواهد شد. این هم یكی از سؤالهای 30 ساله شدن است كه آیا فلان آدم با فلان كیفیت تو را دوست دارد و تو را تماشا میكند. آیا از تو تاثیر میگیرد و تو را تایید میكند.نمیخواهم بگویم زندگی من وابسته به تایید دیگران است. باید بگویم امروز دیگر برایم جیغ زدن یک بچه 7ساله مهم نیست.
چند وقت پیش پدری را دیدم كه اصرار داشت من را ببیند وقتی او را دیدم قصهای را برای من تعریف كرد كه خیلی لذتبخش بود. یك برنامه مونولوگ 7-6 دقیقهای من در لنز دوربین در خانهای باعث شده كه دختر خانمی كه در حال خودكشی است از خودكشی منصرف شود و بیاید پای تلویزیون بنشیند این موضوع طبیعی است که حال من را خوب میكند. آن دختر الان بزرگ شده است و ازدواج كرده و بچه دارد. دختری كه كاملا تصمیم به از بین بردن خودش داشته وقتی صدای من را از تلویزیون شنیده است از ادامه قرص خوردن منصرف شده است. خب. این یعنی جریان ساختن و واقعا لذتبخش است كه برنامه تو بتواند جان یك جوان را نجات دهد. دوست داشتم كاری را دنبال كنم كه تاثیر آن را ببینم. برای این كار باید فهیم باشی، باهوش باشی، باید عمیق باشی برای اینكه بهترین اتفاق را انتخاب كنی قطعا من در این جریانسازی اشتباهاتی هم مرتكب شدهام. اما تو اگر میخواهی موثر باشی و در محیطت تاثیر بگذاری از 30 سالگی به بعدت دیگر نمیتوانی كمعمق باشی. باید اشرافت را گسترده كنی.
تو مجری صدا و سیما هستی و چهره توده مردم. هیچ وقت فكر كردی برای اینكه قشر روشنفكر جامعه تو را بپسندند باید چه كار كنی؟
ژانر كاری من ژانر اجتماعی است. برنامه من راجع به زندگی است تو وقتی راجع به زندگی حرف میزنی یعنی این برنامه شامل همه اقشار میشود. نمیگویم برایم اهمیت ندارد كه روشنفكرها راجع به من چه فكر میكنند ولی من برای عام مردم برنامه میسازم. بعد از تجربههایی كه به دست آوردم به سبک اجرا رسیدهام. آنقدر آزمون و خطا داشتهام كه به فرمول درست رسیدهام. فهمیدهام كدام راه درست است من فكر میكنم تو باید با مخاطب صادق و صریح باشی و اتفاقا بهشدت دوست دارم مخاطبانم از چند دست باشند. اگر یك روز به جایی برسی كه همه تو را دوست داشته باشند اتفاق عجیبی است. صادقانه اعتراف میكنم دیوانه میشوم برنامههای 24 سالگیام را میبینم، برنامههای 25 سالگیام آزارم میدهد، از خیلی از كارهایی كه در دهه 20 تا 30 سالگیام انجام دادهام ناراحتم.
منبع:پی سی پارسی
بازنشر:1در1