گالري عکس
جديدترين مطالب سايت
پرنده‌ای عجیب و منحصربفرد در آلمان (+عکس)
توقیف اتومبیل مزاحمین نوامیس (+عکس)
هنر نمایی های شگفت انگیز با گچ بر روی دیوار+تصاویر!
رستورانی زیبا در آبهای اقیانوس+تصاویر
پلی عجیب با شیبی باور نکردنی!+عکس
تصاویر جالب و دیدنی از سفر به ماه
نوه کوچولوی رهبر انقلاب در نماز عید فطر+عکس
سلفی هنرمندان؛ احسان علیخانی با احسان خواجه امیری
عکسهای خفن نرگس محمدی در سال 94
میدان تجریش 114 سال پیش+عکس
مردهای جذاب سال2015+تصاویر
غیرعادی ترین نقاط توریستی جهان+ تصاویر
خودرویی اعجاب انگیز از بنز+تصاویر
بازدید از نمایشگاهی که جعل شد!
بزرگترین هتل جهان در جوار مسجدالحرام
تصاویر هنری را از درون لباس زنان ببینید
ترکیب عکس
شبنم قلی خانی کنار دریا+عکس
نبرد مارمولکهای بزرگ+تصویر
تصاویری از گلهای عجیب و غریب و زیبا
تصاویری از دره های عمیق و شگفت انگیز جهان
طراحی های زیبا برای درب ورودی ساختمان
دیدار آنجلینا جولی با اردوغان+تصویر
تمرین تیم ملی والیبال ایران و آمریکا
عکس زیبای كامبيز ديزباز در كنار دختر نازش!
بهترین عطرهای مردانه مناسب زمستان
این زن ها، مردانشان را خل می کنند!
پرنده‌ای عجیب و منحصربفرد در آلمان (+عکس)
۱۰ حیوان باهوش دنیا را بشناسید!
قبل از تمرین چه بخوریم؟
بخش مسکن از چه زمان وارد رونق می‌‌شود؟
بی‌پولی سریال معمای شاه را تعطیل کرد
شهاب حسینی از جشنواره فجر استعفا داد
پیامک های عاشقانه جدید (دی ماه 94)
تصادف رانندگی باعث نصف شدن MVM شد! (+عکس)
علت ها و راهکارهای بی میلی جنسی
دانستنی های جالب و خواندنی
مغز انسان هم هک می شود!
پژوی کلاسیک قدیمی در ایران (+عکس)
توقیف اتومبیل مزاحمین نوامیس (+عکس)
خواب راحت و دیدنی این مرد تنها روی یک طناب! + عکس
یک میوه عالی + خواص درمانی میوه خرمالو
عکس زیبای دختر کوچولوی علی کریمی + عکس
معرفی بهترین ریمل ها از نظر مصرف کنندگان
عطرهای دهۀ 90 میلادی هنوز زنده اند
مهراوه شریفی نیا تماشاچی ویژه بازی بارسلونا و سویا+ عکس
وزیر بهداشت در صف پلکان+عکس
دانشمند سه گوش استرالیایی!+ تصاویر
دستخط رهبر انقلاب در مورد تدفین شهدای غواص
کارت عروسی و گوسفندان بخت برگشته!
دیدنی و شنیدنی ها
وبگردی در اینترنت
داستان دهقان فداکار از زبان خودش
فارس: در گذر سال‌ها و فصل‌ها و روزها و در گوشه‌ای از این خاک پهناور، قهرمان دوست‌داشتنی سال‌های دور و نزدیک کتاب‌های درسی، در زیر غبار فراموشی روزگار می‌گذراند و کسی نمی‌داند در دل این پیرمرد 80 ساله چه غصه‌هایی انباشته شده است.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش
 
انگار فراموشی رسم دنیاست؛ گویا قرار است قهرمان‌های زندگیمان با گذر زمان در لابلای صفحات کتاب زندگی گم شوند و هیچکس یادی از آنها نکند، تا موقعی که درد و غم بر چهره آنها بنشیند و تازه، شاید آن موقع گذر رهگذری بر کوی و برزن آنها بیفتد.
 
یادمان نرفته و هرگز هم یادمان نمی‌رود، وقتی برگ‌های کاهی «فارسی» سوم دبستان را ورق می‌زدیم، داستان کشاورز جوانی را می‌دیدیم و می‌خواندیم که در دل شب ظلمانی و در اوج گمنامی، درس ایثار و فداکاری را برای آن شب و فرداهای آن روزگار به دیگران آموخت؛ مرد جوانی که از آن به بعد، همه او را با نام «دهقان فداکار» شناختند و حالا نیم قرن از آن شب می‌گذرد.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش
 

 
سرمای استخوان‌سوز پائیز، شب تیره و تار، ریزش کوه، ریل‌های درهم پیچیده، سوت قطار، پیراهن، نفت فانوس، آتش و ... رژه مرگ بر روی خط آهن؛ این‌ها کلماتی است که با شنیدن نام «دهقان فداکار» ناخودآگاه ذهن دانش‌آموزان دیروز و امروز با آنها درگیر می‌شود و جلوه‌ای از درس زندگی را با خود مرور می‌کند.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش

 
امروز دیگر همه «ریزعلی خواجوی» را می‌شناسند؛ آری، «ریزعلی» همان دهقان فداکاری که می‌شناسی و می‌شناسیم، اما چه می‌شود کرد که امروز قهرمان فداکار سال‌های دور و نزدیک کتاب‌های درسی، نه محتاج فداکاری دیگران، بلکه منتظر یک جرعه مسئولیت‌شناسی و قدردانی قدرشناسان است.
 
* اسوره‌ای آرام ، در کوچه پس کوچه‌های شهری شلوغ
 
«أزبرعلی حاجوی» که در کتاب‌ فارسی سوم دبستان به «ریزعلی خواجوی» معروف شده است، این روزها در سنین بیش از 80 سالگی روزگار خود را سپری می‌کند و البته این گذران زندگی، خالی از رنج و مشقت‌های بی‌شمار هم نیست، آن هم برای کسی که برای بزرگ‌ترها و کوچک‌ترهای ما حکم اسطوره‌ای را دارد که تا زمان می‌گذرد، یاد و نامش در دل‌ها باقی است.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش
 

در میان هیاهو و کشاکش زندگی ماشینی و در کوچه پس کوچه‌های شهری شلوغ، سراغ خانه ریزعلی را می‌گیریم و دقایقی پای حرف‌های گفته و ناگفته او می‌نشینیم؛ کوچه‌های تنگ و صمیمی در مناطق قدیمی کرج و خانه‌ای در طبقه هم‌کف یک ساختمان 4 طبقه که جز صفا و سادگی و چند تکه اثاثیه معمولی، چیز دیگری در آن پیدا نمی‌شود.
 
ریزعلی در پنجمین روز از اسفند سال 1309 شمسی در یکی از روستاهای شهرستان میانه از توابع استان آذربایجان شرقی به دنیا آمده و حالا حدود 5 سال است که روستای محل زادگاهش را به خاطر شرایط سخت زندگی و تنهایی، ترک کرده و همراه با همسرش به منطقه «حصارک کرج» آمده است و زندگی می‌کند.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش
 

دهقان فداکار 5 پسر و 3 دختر دارد که هر کدامشان در گوشه‌ای از تهران و کرج روزگار خود را می‌گذرانند و آنطور که خودش اشاره‌ای گذرا می‌کند، یکی از پسرانش نیز جانباز سال‌های حماسه و خون است.
 
* فداکاری با چاشنی کُتک / گمنامی تا دهه 70

به گزارش فارس «توانا»، هر چند بارها و بارها داستان آن شب سرد پاییزی را در کتاب‌هایمان خوانده‌ایم، اما شاید شنیدن داستان دهقان فداکار از زبان خودش لطف دیگری داشته باشد؛ هرچند بازگویی آن روزها با کمک داماد و دختر وی میسر می‌شود، چراکه قهرمان قصه ما به زبان شیرین آذری سخن می‌گوید و فارسی سخن گفتن برایش سخت است.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش
 

ریزعلی به شرح ماجرای شبی می‌پردازد که جان مسافران قطار تبریز به تهران را نجات داد؛ آن هم بر روی ریل‌های آهنی و بر فراز درّه‌ای 40 متری که اگر ریزعلی نبود و قطار از راه می‌رسید، شاید قطعه‌های کوچک و بزرگ آن غول آهنی و مسافرانش را باید در میان امواج خروشان رودخانه سرد پایین ریل پیدا می‌کردند.

ریزعلی می‌گوید: این واقعه به حدود 50 سال پیش و زمانی که حدود 31 الی 32 ساله بودم و یک فرزند داشتم بازمی‌گردد؛ یادم می‌آید اواخر پاییز بود که یک شب باجناقم میهمان من شده بود؛ ساعت 8 شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که «الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندان خود به تهران می‌روند و من هم باید بروم» و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود 7 کیلومتری منزلمان برسانم.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش

 
هرچه به او اصرار کردم که «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نکرد که در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم.
 
در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دو تونل بر روی خط آهن به خاطر ریزش کوه مسدود شده است و یادم آمد که قطار تا چند دقیقه دیگر از ایستگاه به سمت پایین راه می‌افتد، آن هم قطاری که پُر از مسافر است.
 
پیرمرد اینطور سر رشته صحبت‌هایش ادامه می‌دهد: با خودم گفتم «هر چه بادا باد»؛ راه افتادم به سمت ایستگاه، اما حدود دو کیلومتر که مانده بود متوجه شدم که قطار از ایستگاه حرکت کرده و چون وزش باد فانوسم را خاموش کرده بود، چاره‌ای ندیدم جز اینکه کُتم را درآوردم و بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار به راننده علامت دادم.
 
داستان دهقان فداکار از زبان خودش
 

وقتی دیدم که راننده متوجه نمی‌شود، با تفنگ شکاری یکی دو گلوله شلیک کردم که راننده متوجه شد و وقتی قطار کم‌کم توقف کرد، همه مأموران و مسافران از آن بیرون ریختند و اول فکر می‌کردند که من قصد سوار شدن به قطار را داشته‌ام! به همین خاطر، آنقدر کتکم زدند که له و لورده شدم!

ریزعلی حال و هوای مسافران را هم از یاد نمی‌برد و می‌گوید: وقتی به آنها گفتم که چه اتفاقی افتاده و صحنه را نشانشان دادم، آن وقت بود که متوجه شدند، جان حدود هزار نفر نجات پیدا کرده است و آنقدر به شعف آمده بودند که بازرس قطار همان شب، تمام جیب‌هایش را گشت و 50 تومان به من انعام داد.

داماد ریزعلی میانه سخن پدر خانمش را پی می‌گیرد و بیان می‌کند: الان برخی از مأموران قطار که هنوز زنده‌اند و بازنشسته شده‌اند، وقتی خاطره آن شب و صحنه آن درّه را تعریف می‌کنند، از شدت هیجان به گریه می‌افتند.

ریزعلی ادامه می‌دهد: چون لباس‌هایم درآورده و لُخت شده بودم و عرق‌ریزان بر روی ریل دویده بودم، آن شب سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و 15 روز در یکی از درمانگاه‌های میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آنقدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام دارایی‌ام را خرج کردم.

یک سال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتاب‌های درسی بچه‌ها شد، اما تا سال 69 یا 70 هیچکس جز اهالی روستایمان نمی‌دانست که دهقان فداکار منم؛ تا اینکه وقتی به خاطر بیماری در یکی از بیمارستان‌های تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، من را شناختند.
 
* همه چیز در مملکتمان داریم، فقط خدمت کنید!

وقتی از ریزعلی می‌پرسیم که «با یادآوری داستان آن شب و دیدن آن در کتاب‌های دانش‌آموزان، چه حال و هوایی پیدا می‌کنی؟» فقط در یک جمله می‌گوید: «به آن شب افتخار می‌کنم» و ادامه می‌دهد: «دانش‌آموزان محله که من را می‌شناسند، همیشه ماجرای آن شب را سؤال می‌کنند و خوشحالیشان را هم ابراز می‌کنند».

دهقان فداکار کتاب‌های دانش‌آموزان ایرانی حرف دلش را با مردم اینطور می‌گوید: وقتی وضعیت کشورهای همسایه مثل عراق و افغانستان را می‌بینم، می‌گویم شکر خدا همه چیز در مملکت ما فراوان است، اما فقط یک درخواست دارم و آن هم اینکه به مملکت خود خدمت کنید.
 
* قامت رعنایی که در زیربار مخارج خم شده است

دهقان فداکار که این روزها با بیماری «آب مروارید» دست و پنجه نرم می‌کند و چشمان پُرفروغش از این درد رنجور شده، می‌گوید: دو سال است که چشمانم آب مروارید آورده است و همسرم نیز حدود 7 – 8 سال است که دیسک کمر دارد.

داماد ریزعلی یادآوری می‌کند که دفترچه‌ای از طرف بیمه کارکنان راه‌آهن برایش تهیه کرده‌اند که البته چون بیمه تأمین اجتماعی نیست، در هیچ جا آن را قبول نمی‌کنند و هزینه‌های درمان را خودش به هر زحمت و مشقتی است، تأمین می‌کند.

وقتی از او می‌پرسیم که «در این سال‌ها کسی از مسئولان به دیدنت آمده‌ یا خیر؟» می‌گوید: «نه، هیچکس نیامده است!»، اما یادی از «مرحوم دادمان» وزیر پیشین راه و ترابری می‌کند که در زمان مدیریتش بر راه‌آهن کشور هدیه سفر مشهد را برای دهقان فداکار و خانواده‌اش فراهم کرده بود و در زمان کوتاه وزارتش هم مستمری ماهانه‌ای را برایش جور کرده بود، اما الان چیزی از آن دستگیرش نمی‌شود، جز حدود 100 هزار تومان!
 
ریشه این مسئله هم به سال‌ها پیش برمی‌گردد؛ زمانی که ریزعلی ضمانت وام 8 میلیون تومانی یکی از اقوامش را کرده بود، اما حالا که آن شخص فوت کرده و خانواده‌اش هم خُلف ‌وعده کرده‌اند، اقساط وام از حقوق 300 هزار تومانی او کم می‌شود!

آنطور که داماد ریزعلی می‌گوید، 6 سال است که اقساط وام از حقوق دهقان فداکار مردم ایران کم می‌شود، اما هنوز اصل مبلغ وام باقی مانده است!
 
* تنها درخواست ریزعلی؛ تواضع، شرمندگی و دیگر هیچ!

پیرمرد دردمند اما آبرومند و با عزت، جوانان را سرمایه مملکت می‌خواند و به آنها توصیه می‌کند که به کشورشان پایبند باشند و به آن خدمت کنند و وقتی از او تقاضا می‌کنیم که حرفش را با مسئولان بگوید، متواضعانه می‌گوید: «هیچ تقاضایی ندارم، جز اینکه اگر امکان دارد فکری به حال وامی که ضمانت آن را کرده‌ام و الان اقساطش از حقوق‌ام، کسر می شود بکنند».
 
و در ادامه حرفی می‌گوید که ما از شنیدنش شرمنده می‌شویم؛ «اگر الان می‌توانستم برای گذران زندگی حتی نگهبانی هم می‌کردم، اما توان بدنی ندارم».
 
پایان این گفت‌وگوی صمیمانه با میهمان‌نوازی دهقان دوست‌داشتنی و همسر و دختر و دامادش همزمان می‌شود؛ با اصرار خانواده ریزعلی بر سر سفره‌ای ساده و بی‌ریا، ولی همراه با یک دنیا مهربانی و معنویت می‌نشینیم؛ و کیست که در گوشه‌ای از دنیا، چنین سفره‌ای پیداکند که انگار همه خوبی‌ها و مهربانی‌ها در وجود صاحبش جمع شده است.
 
کم‌کم از خانه گرم ریزعلی بیرون می‌آییم، در حالی که دنیا دنیا عشق و محبت نسبت به این بنده خالص خدا در دلمان موج می‌زند، اما این سؤال هم بیشتر از قبل ذهنمان را می‌آزارد که آیا کسی از متولیان امر، سراغ خانه دهقان فداکار را خواهد گرفت و لحظه‌ای پای درد دل او خواهد نشست یا این رفت و آمدها همچنان سهم مردم پایین شهر و رسانه‌ها خواهد بود؟!
 
نمی‌دانم، اما شاید رسم دنیا، فراموشیست!!


  موضوع مطلب: چهره ها و خبرها                      تعداد بازديد اين مطلب:  2812                               تاريخ ارسال:  شنبه 19 آذر 1390
سلامت و بهداشت
رفع بوی بد دهان
کارت اعتباری و خطراتش
چهره واقعی همسرتان را ببینید
روزه داران+ليمو و عسل
چیپس ماده مخدر است
نكات مهم در مورد مسواك
راهنمای خرید شامپو
این نوع بینی را عمل نکنید
زوج های جوان
کاپشن جدید احمدی نژاد افتتاح شد
هفت اشتباه دختران مجرد
روشهای شادکردن خانمها
ده نکته مهم ازدواج
چه زوجهایی خوشبخت ترند؟
روشهای پیشگیری
رازهای صمیمیت بین همسران
آداب روز و شب ازدواج
دانستنی ها و داستانها
گران ترین پنت‌هاوس تهران
ثروتمندترین ایرانی دنیا
خشن ترین شهر جهان
گران ترین عکس جهان+تصویر
پردرآمدترین ورزشکار ایرانی
آرامگاه خواهر کورش کبیر
مهریه عجیب دختر تهرانی
داستان مانتوی تنگ و چسبان
آرایش و زیبایی
سلفی جذاب بازیگران سینما
تولد نوزاد فریز شده در شیراز
داشتن اندامی بی نظیر+نکته ها
خطرات سوراخ کردن بینی، لب و زبان
ماسک انار برای چین و چروک صورت
تاثیر هویج در زیبایی پوست !
استفاده از تصویر زن در تبلیغ کالا
رژیم غذایی پرکالری و پسر‌دار شدن
روانشناسی
تست ازدواج برای شما
10 نشانه مردان سوءاستفاده گر
تکنيک های ضد خجالت
روشهای جذب دیگران
نمره اعصاب شما چند است؟
با این افراد ازدواج نکنید
آموزش خواندن فكر دیگران
چگونه زندگی را ساده بگیریم؟